یکی بود یکی نبود . یه پسری بود به اسم قلی که به حیوونا خیلی علاقه داشت.
یه روز یه گربه پیدا کرد و اونو آورد خونه شون . هرچی مامانش بهش گفت که این گربه کثیفه مریض میشی قلی گوش نداد و تا شب با گربه بازی کرد و......
ولی صبح که از خواب پا شددید تمام تنش دونه زده بود . مامانش بردش دکتر و قلی اون روز مجبور شد توی خونه بمونه و دارو استفاده کنه.
ولی یاد گرفت که باید همیشه به حرف مامانش گوش کنه و با حیوونای کثیف بازی نکنه.
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط محمّدحسین امیدوار
آخرین مطالب